- غر زدن ((غُ. زَ دَ))
- با خشم و اعتراض زیر لب سخن گفتن، قر زدن
معنی غر زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- غر زدن
- قر زدن، فریفتن دختر یا زنی برای کامجویی از او
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
انکار قرارداد، نکول پس از قبول
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
کنایه از برابری کردن برای مثال به برزنی که از او اندکی بیفروزند / به نور با فلک ماه بر زند برزن (عنصری - ۲۵۹)
بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املای دیگر واژۀ غر زدن، غرغر کردن، قرقر کردن
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
سر برزدن، سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، برآمدن آفتاب
انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار) نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار)
جوش خوردن جوشیدن
فرو رفتن قسمتی از شی فلزی (مانند آفتابه قمقمه و مانند آنها) بر اثر خوردن بزمین و جز آن، خفه شدن صدای شی فلزی (مانند زنگ) بر اثر ترک برداشتن و ضربت دیدن، پدید آمدن برآمدگی در اعضا (گردن پیشانی زیر گلو) که بریدن و برآوردن آن کم خطر است
آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص
هروئین کشیدن خنده شدیدکردن کرکرخندیدن
پر گویی کردن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، شعله زدن، ضرام، اضطرام، گر کشیدن، التهاب، اشتعال، توقّد، تلهّب
زن بدکار، روسپی، فاحشه، قحبه، مردی که زن بدکار دارد، برای مثال من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان / غر زنان بر زنند و غرچکان روستا (خاقانی - ۱۸)
سخن گفتن
آزوند بودن
خارج شدن
نواختن ارگ اجرا کردن یک آهنگ بر روی دستگاه ارگ
در بغل گرفتن
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
با دست زدن بر سر کسی بقوت
آب افشاندن بچیزی یا جائی آب پاشی کردن، فرو نشاندن آتش خشم تسکین دادن رام کردن